تنگه دلم
واسه دلخوشی با چیزای کوچیک
واسه یه خنده از ته دل
واسه ذوقی که داشتم
برا رسیدن به آرزوم که رفت ته گِل
واسه روزایی که از سر خوشی
تا خرخره میکردیم مست شب عید
واسه اینکه صبح به صبح از هر دهنی
گوشام، خبرای بد نشنوه هی
حتی واسه اونکه حرف زد و نموند سرش
منی که آدما اَ خودشون نروندنش
اینجا پیرتره هرکس جوونتره
این بهار از پاییزم خزونتره
واسه فکری که با هیچ سندی آزاد نشد
دلی که با هرچی ساخته و آباد نشد
روزایی که هنو قهر نبود با ما رویا
هنو نکرده بود خفتم پارانویا
دلم واسه روزایی که دستمون بینمک نبود
نمیدونستم آدما میرن از پهلوم
روزایی که پاهام انقدر بیرمق نبود
تیک و تاک ثانیهها بیهدف نبود
هنو تنگه؛ واسه روزایی که
نمیدونستیم زیر پاهامون زمین جنگه
روزایی که هنو نمیفهمیدم چرا
میگن هرچی سنگه، مال پای لنگه
تنگه
دلم واسه روزایی که توپ بود کارمون
فحش نمیدادیم اما خوب بود حالمون
میشد کرد خیلی زود خوشحالمون
نمیاومد اَ دهنش خون خودکارمون
روزایی که موهام هنو سفید نبود
نبود از اشک و بیخوابی زیر چشه کبود
نمیکرد هرکی تا میرسید رنگت
حتی واسه خندهی مردمم تنگه
دلـم
پیشنهاد میکنم برنامه chatGpt رو نصب کنین خیلی عالیه
هر سوالی بپرسین جواب میده هم سرگرم میشین هم اطلاعات ادمو میبره بالا
درکلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسه:
«فکر می کنی میشه هنگام دعا کردن سیگار کشید؟»
ماکس میگه:
«چرا از کشیش نمی پرسی؟»
جک نزد کشیش می ره و می پرسه: «می تونم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم؟!»
کشیش میگه: «نه، پسرم، نمیشه. این بی ادبیه!»
جک نتیجه رو برا دوستش ماکس بازگو می کنه ماکس میگه: «تعجبی نداره. تو سئوالت رو درست مطرح نکردی. بذار من بپرسم.»
ماکس نزد کشیش میره و می پرسه « وقتی در حال سیگار کشیدنم می تونم دعا کنم؟»
کشیش مشتاقانه پاسخ می ده: «مطمئناً، پسرم.
مطمئناََ!!!
حالا امروزی تر:
کسی که نماز میخونه و روزه میگیره ، میتونه اختلاس و دزدی کنه؟
نه!
کسی که اختلاس و دزدی میکنه، میتونه نماز بخونه؟ بله مطمئناً!
پس باید سوال رو درست پرسید!
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار برای او خیلی سخت بود. زیرا تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نمی توانم سیب زمینی بکارم و از طرفی من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.
پیرمرد پس از مدتی کوتاه این تلگراف را از پسردریافت کرد:
پدرجان، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن زیرا من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.
صبح روز بعد تعدادی از مأموران FBI و افسران پلیس محلی در محل زندگی پیرمرد دیده شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند.
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام دهم.
میدونی، عزیزترین آدمای زندگیت
موقع جر و بحث، موقع دعوا
نقطه ضعفاتو میکشن به رخت
غیر اینه؟ نیست..
غیر این نیست..
به کسی نگو اگه شبا میخوابی یه چشی هنو
نذار بفهمن چته دیگرون
کجا امنه مثِ سینمون
تخ* نی
تا اون روز که توو قبری
لال بمونی کوه کندی